جدول جو
جدول جو

معنی پهنه در - جستجوی لغت در جدول جو

پهنه در
(پَ نَ دَ)
دهی از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 4 هزارگزی باختر کهنه ده، سر راه عمومی فریم به پل سفید. دشت، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 120 تن سکنه. آب آن از نهر عروس داماد، محصول آنجا برنج و غلات، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرده در
تصویر پرده در
کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهره دار
تصویر پهره دار
پاسدار، نگهبان، محافظ
فرهنگ فارسی عمید
(پَ نَ وَ)
دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 15 هزار و پانصد گزی باختر بابل. دشت، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه کازی. محصول آنجا برنج و کنف و صیفی و مختصر غلات و پنبه و نیشکر. شغل اهالی زراعت، راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ دَ)
قلعۀ بندر شیراز. فهندر. قلعه ای است در سمت شرقی شیراز، بمسافت کمتر از میلی و باغ دلگشا در پایۀ آن واقع شده است. و آن کوهیست طبیعی و ارتفاع چندانی ندارد. و یک طرف آن دامنه دار است و منتهی بصحرا میشود و اطراف دیگرش اتصال بکوه دیگر دارد ولی جوانب آن را از سنگ و گچ برج و بارو ساخته اند که از یورش دشمن مصون ماند، اکنون از آن سدها جز آثاری باقی نیست و بر سر آن کوه که وسط قلعه باشد چاهی است بسیار عمیق مربعاً حفر شده وچهارگز دور دهانۀ آن است و عمق آن قریب یکصد ذرع وآب ندارد... و نسوان فاحشۀ مقصرۀ واجب القتل را در آن برده می افکندند. این قلعه محققاً قبل از ظهور اسلام بنا شده است زیرا حجاریهای آن تقریباً نظیر حجاریهای مرودشت است. (شدالازار حاشیۀ ص 274 و 275 و 276، از آثار عجم فرصت شیرازی و کتاب ده هزار میل در ایران سرپرسی سایکس و منابع دیگر). اینکه برخی قهندز وپهندز نوشته اند مبنی بر اشتباه و تصحیف خوانی است
لغت نامه دهخدا
(وِ هََ)
دهی است جزو دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 24 هزارگزی راه شوسه، دارای 144 تن سکنه و ایلات نشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
پهن اندام. پهن تن: صیادی سگی معلم داشت، ازین پهن بری، باریک ساقی. (سندبادنامه چ استانبول ص 200)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
که سری پهن دارد. افطح. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
کهنه خرنده. خرندۀ اثاث کهنه. خلقانی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خریدار اسباب و وسایل مستعمل و دست دوم
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ پُ)
مرکز دهستان فریم است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ دَ / دِ)
دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سراست که در شهرستان فومن واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ گَ)
آنچه اشیاءرا کهنه و فرسوده کند. کهنه کننده. فرساینده. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
کهنه گر است این زمان، عمر ابد مجو در آن
مرتع عمر خلد را، خارج این زمانه کن.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ نِ سَ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری آستانه. آب آن از حشمت رود از سفیدرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
هتّاک. هاتک. هاتک استار. مذیاع. منّدد. مقابل پرده دار. پرده پوش:
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
سوزنی.
بپای پردگیان را بغرچگان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.
سوزنی.
پرده در است آنکه در این عالم است
راز ترا هم دل تو محرم است
چون دل تو بند ندارد بر آن
بند چه جوئی ز دل دیگران.
نظامی.
توبینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی.
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب
خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست.
حافظ.
تا توانی پردۀ کس را مدر
تا ندرّد پرده ات را پرده در.
(از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَرر)
پاسدار. محافظت کننده. (برهان) :
خلیل از بیم آن زنهارخواران
مرتب داشت جمعی پهره داران.
نزاری (از جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ بُ)
دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نجف آباد کنار شوسۀ بیجار به سنندج. تپه ماهور، سردسیر، دارای 165 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیچه و جاجیم، گلیم بافی، پاسگاه ژاندارمری دارد. راه آنجا مالرو است. تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهنا دار
تصویر پهنا دار
دارنده پهنا پر عرض عریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن سر
تصویر پهن سر
آنکه سری پهن دارد افطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن بر
تصویر پهن بر
پهناندام: صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری باریک ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهره دار
تصویر پهره دار
نگهبان محافظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده در
تصویر پرده در
هاتک استار هتاک فاش کننده اسرار مقابل پرده دار پرده پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنه دار
تصویر دهنه دار
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع چلندر واقع در شهرستان نوشهر، از توابع فریم شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
پن در
فرهنگ گویش مازندرانی
دوره کردن، مرور کردن، در پشتی اتاق یا ساختمان، اتاق بزرگی که به حیاط خلوت منتهی
فرهنگ گویش مازندرانی